سفارش تبلیغ
صبا ویژن

همراز


ساعت 4:48 عصر جمعه 84/2/23

سلام به همه دوستان عزیز و مهربونم

 

باید از همه شما عزیزان به دلیل این مدت غیبت معذرت خواهی کنم و باید بگم که توی این مدت دچار که اصلاً آپدیت نکردم و به خونه شما نیومدم دچار یه مشکل اساسی شده  بودم که از اینترنت و شبکه و وبلاگ و هر چیزی که به اینترنت مربوط می شه حالم به هم می خورد و هرچه می کردم نمی تونستم حتی کانکت کنم ولی به هر حال اون دوران هم گذشت چون انسان موجودی فراموشکاره و بدی هارو همیشه با نیروی فراموشی در ذهنش کمرنگ میکنه.

خوب بگذریم همراز باز هم می خواد شروع کنه البته اینبار به خاطر تنهای هاش میخوام بعد مدتها به روز نشدن اینبار با یک متن و یک شعر از فریون مشیری شروع کنم

امیدوارم که شما دوستان عزیز مثل همیشه راهنمای من در این راه باشید.

 

**************************************************

 

بودن

 

گر بدینسان زیست باید پست

من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم

بر بلند کاج خشک کوچه بن بست.

گر بدینسان زیس باید پاک

من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود چون کوه

یادگاری جاودانه

بر تراز بی بقای خاک.

**********************

              کوچه

 

بی تو مهتاب شبی باز از آن  کوچه گذشتم.

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم .

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم ان عاشق دیوانه که بودم.

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید ، عطر صد خاطره پیچید.

یادم امد که شبی با هم از ان کوچه گذشتیم 

پر گشودیم و در ان خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب ان جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت.

اسمان صاف و شب ارام, لبت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در اب

شاخه ها دست براورده به مهتاب.

شب و صحرا و گل وسنگ

همه دل داده به اواز شباهنگ.

یادم امد تو به من گفتی از این عشق حذر کن.

لحظه چند بر این اب نظر کن

اب, ایینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است.

باش فردا که دلت با دگران است.

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن.

با تو گفتم ضرر از عشق ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم.

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

 چون کبوتر لب بام تونشستم

توبه من سنگ زدی, نرمیدم نگسستم.

باز گفتم که تو صیادی و من اهوی دشتم.

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم.

حذر از عشق ندانم نتوانم.

اشکی ازشاخه فرو ریخت

,مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت

 اشک در چشم  تو لغزید

ماه بر عشق تو خندید.

یادم اید دگراز تو جوابی نشنیدم

 نگسستم, نرمیدم.

رفتی در ظلمت ان غم شب و شبهای دگر هم

نگرفتی دگر از عاشق ازرده خبر هم

نکنی دیگر از ان کوچه گذر هم.

بی تو اما به چه حق باز از ان کوچه گذشتم.

 

   فریدون مشیری 

 


¤ نویسنده: همراز

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
0
:: بازدید دیروز ::
34
:: کل بازدیدها ::
74406

:: درباره من ::

همراز


:: لینک به وبلاگ ::

همراز

:: آرشیو ::

تابستان 1384
بهار 1384
زمستان 1383
پاییز 1383

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

نوروز امینی
رها
مهدی
محبوبه
سیمین
رنگین کمون
کیمیای ناب
سایت یاس سپید
سرخ

:: لوگوی دوستان من::



::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::